معنی گوشه و زاویه

حل جدول

گوشه و زاویه

کنج


زاویه

گوشه و کنج

لغت نامه دهخدا

گوشه گوشه

گوشه گوشه. [ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ] (ص مرکب) دارای گوشه که محدود به زوایاو مثلثها است. || (ق مرکب) از این گوشه به آن گوشه و از این طرف به آن طرف. (ناظم الاطباء).


زاویه

زاویه. [ی َ / ی ِ] (ع اِ) کنج و بیغوله. (منتهی الارب) (آنندراج). کنج و گوشه. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). در لغت بمعنی رکن است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 623). || رکن خانه و از این معنی مأخوذ است. (اقرب الموارد).زاویه ٔ خانه رکن آن است. زیرا گوئی یک قسمت از خانه را فراهم آورده است. (تاج العروس). رکن خانه. (ناظم الاطباء). بیغوله. (تاج الاسامی). || گوشه ٔ خرد چشم. (مؤید الفضلاء). گوشه ٔ چشم. (لطائف اللغه). || کرانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). || خانه. مسکن. مکان:
تنهاروی ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند بزاویه ٔ خاکیان مقام.
خاقانی.
انکه بوده ست امه الهاویه
هاویه آمد مر او را زاویه.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 55).
|| لانه:
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پر کند
مرغ آشیانه بفکند، و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
|| اطاق. غرفه. حجره. (ناظم الاطباء): در جامع عتیق مصر زاویه هائی است که در آن تدریس فقه میشود. (از خطط مقریزی ج 4 ص 20). || خلوتخانه. (ناظم الاطباء). اطاقی در خانقاه یا جای دیگر که بخلوت و ریاضت شیخ یا فقراء اختصاص داده میشود: شیخ ابوالعباس شیخ ما را زاویه خانه ای داد برابر حظیره ٔخویش و شیخ شب در آنجا بودی و بمجاهدت مشغول بودی وهمواره چشم بر شکاف در می داشتی و مراقبت احوال شیخ ابوالعباس میکردی. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 34). شیخ حسن تنگکی در دکان خویش زاویه ای داشت که پرده برآن آویخته و هر گاه فرصت مییافت در آنجا بعبادت می پرداخت. (از شدّالازار ص 154 و 155). زاهد فی زاویه بیته. رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. || اطاقی در خانه یا جای دیگر که بنماز اختصاص داده میشود. نمازخانه. مسجد کوچک خانه. || جائی که در خانقاه برای نشستن شیخ و قطب معین میشود. شاه نشین. مقام. || صومعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. حجره ٔ کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. || محل خاص قرائت قرآن. (فرهنگ دزی، زوی). || رباط. مرحوم قزوینی بنقل از قاموس لین گوید: رباط بعلاوه ٔ معنی کاروانسرای معروف یکی بمعنی موضعی است که صلحا و صوفیه در آن مسکن نمایند مانند خانقاه و دیگر موضعی که فقرا از طلاب و غیر هم در آن منزل کنند مانند زاویه. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص لب). || تکیه. محل اطعام فقراء و پذیرائی از واردین: یکی از زاویه های نو تکیه ٔ سلطان سلیم است. وی آن را در محل قبر شیخ محیی الدین بن عربی [در صالحیه] بسال 922 بساخت و اموالی بر آن وقف کرد. (از خطط الشام ج 6 ص 132). از زاویه های جدید دمشق تکیه ٔ سلیمانیه منسوب به سلطان سلیمان قانونی است. (خطط الشام ج 6 ص 146). بر طبق احصائی که اخیراً بعمل آمده دمشق دارای 11 تکیه است و زاویه ها نیز در این رقم حساب شده است. (خطط الشام ج 6 ص 140). || خانقاه. (ناظم الاطباء). ابن بطوطه آرد: در مصر زاویه های بیشماری وجود دارد که آنها را خوانق، جمع خانقاه مینامند امراء مصر توجهی خاص به تأسیس زاویه دارند و بر یکدیگر در این باره سبقت میجویند. در مصر هر یک از طوائف فقراء زاویه ای خاص دارند و فقراء که بیشتر از عجم اند، مردمی مؤدب و آشنا بطریقت تصوف میباشند. هر زاویه زیر نظر یک شیخ و یک نگهبان بترتیبی جالب اداره میشود. از آداب صرف غذا در زاویه آن است که خدمتکار مخصوص زاویه برای هر یک از فقراء مقداری غذا که دلخواه آن فقیر است تعیین میکند و در ظرفی جدا نزد وی میگذارد، و کسی را حق شرکت با او در آن ظرف نیست. برای هر یک از فقراء دوبار غذا در روز و دو بار لباس در سال و ماهانه از 20 تا 30 درهم، مقرر است و نیز در هر هفته یک بار (هر شب جمعه) شیرینی و صابون برای شستشوی رخت و مصرف حمام و روغن برای چراغ به ایشان داده میشود.
به متزوجین زاویه ٔ جداگانه ای اختصاص دارد و فقرا همگی موظفند شبها در زاویه بیتوته کنند و در مواقع صرف نهار در آنجا حاضر باشند. برای پذیرفتن شخص تازه وارد بزاویه، مراسمی خاص اجرا میکنند، بدین گونه که آن شخص، کمربسته و سجاده بر دوش در حالی که ابریقی بدست چپ و عصائی بدست راست دارد بر در می ایستد، تا دربان خادم زاویه را مستحضر سازد. خادم قبلاً پرسشهائی درباره ٔوطن، شیخ (مراد) و زاویه هائی که در اثناء راه در آن اقامت کرده از وی میکنند و پس از اطمینان به راست گوئیش، به احترام او را در زاویه می پذیرند و پس از انجام مراسمی خاص بحضور شیخ راهنمائیش میکنند. و نیز ازمراسم زاویه نشینان آن است که برای نماز قبلاً خادم سجاده ٔ یکایک آنان را بمسجد (واقع در زاویه) می برد سپس همگی بحالت اجتماع در ملازمت شیخ بنماز میروند و همچنان باز می گردند. (از رحله ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج 1 ص 71، 72، 73، 74).
گفته شده است که نخستین خانقاه که در اسلام برای صوفیان ساخته شده زاویه ای است واقع در رمله ٔ بیت المقدس. (از خطط الشام ج 6 ص 134). || در اصطلاح مسلمانان در قرون وسطی، مرکزی است دارای تشکیلاتی وسیع برای تحصیل علوم، نگاهداری و تربیت اطفال مسلمین و محصلین بی بضاعت، پذیرائی واردین با نظم و ترتیب مخصوص. تشکیلات، که مرکز بوجود آمدن آن الجزائر بوده و اندک اندک توسعه یافته غیر از خانقاه و رباط است و با امتیازات بسیاری از آن دو جدا میشود. دزی آرد: زاویه ٔ نخست در یونان بمعنی حوزه ٔ یک کشیش بکار برده شده و پس از آنکه زندگی صومعه نشینی در میان مسلمانان راه یافت زاویه نیز بمعنیهائی نزدیک بمعنی نخستین بکار برده شد. (دزی، زوی). ابن بطوطه آرد: در استانبول مانستارهائی بدست سلاطین ساخته میشود که مشتمل بر کنیسه هائی است و دخترانی زیبا و تارک دنیا در آنجا سکونت دارند. این مراکز مانند زاویه های مسلمانان دارای مراسمی جالب و دقیق است. (از رحله ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج 2 صص 436- 440). مقریزی آرد: تأسیس زاویه و رباط اصلی در سنت حضرت رسول (ص) دارد، زیرا که وی خود قسمتی از مسجد خود را برای اقامت فقیران صحابه ٔ خویش که خان و مانی نداشتند اختصاص داد و بهمین مناسبت ایشان به اصحاب صفه شهرت یافتند. (خطط مقریزی چ مصر ج 4 ص 289).
محمد کردعلی آرد: زاویه نظیر خانقاه و رباط است جز آنکه مجالس ذکر در آن برپا میشود. پس از قرن 6 هجری. زاویه های بسیار تأسیس شد و تعداد آن به تبع تعداد طریقت ها و مشایخ طریق، فزونی یافت، چنانکه در عصر صاحب کتاب الدارس فی تاریخ المدارس، 26 زاویه در دمشق وجود داشت. (خطط الشام تألیف محمد کرد علی ج 6 ص 140). و در ص 138 آن کتاب آمده: رباط آن است که بترکی تکیه گویند و بر طبق گفته ٔ امیری خانقاه بکاف یعنی خانکاه که درفارسی دارالصوفیه است و متعرض فرق آن با زاویه و رباط نشده اند. و در ص 142 آمده: زاویه های صوفیان همان خانقاهها است و به صورت کنونی تا قبل از قرن 6 وجود نداشته است و سلطان صلاح الدین یوسف نخستین کسی است که تأسیس زاویه کرد و برای فقرائی که وارد زاویه شوندوظیفه ای مقرر داشت و بر طبق گفته ٔ مقریزی خانقاه ها در حدود 400 هَ. ق. بمنظور خلوت صوفیان بوجود آمده است. ملک ظاهر (بیبرس) نیز که از معتقدین شیخ خضر عدوی بود بگفته ٔ ابن طولون، در مصر و شام زاویه هائی بنام وی تأسیس کرد. (از خطط الشام ج 6 ص 142). بستانی آرد: زاویه در اصطلاح مسلمین مرکز تکمیل عقل و تحصیل علم و ادب است و معمولاً اهل مغرب (افریقیه) و خاصه الجزائر هر زاویه ای را بنام یکی از پادشاهان مرابط میخوانده اند. و زاویه تشکیل می شود از: 1- مسجد و قبه ای که مدفن مرابطی است که آن زاویه بنام او است. 2 -محلی خاص برای قرائت قرآن. 3- مدرس. 4- محلی مخصوص تعلیم کودکان. 5- خانه ٔ مخصوص زندگی طلاّبی که در حال تکمیل دروس اند و برای بدست آوردن رتبت قضاء یا تدریس میکوشند. 6- منزلی برای پذیرائی از درویشان و مسافرین. در برخی از زاویه ها مقبره ٔ مخصوص صلحاء و یا استادانی که ترجیح میدهند در جوار قبر مرابط دفن شوند اضافه شده است. تأسیس این زوایا از گرانبهاترین خدمات اجتماعی و عالی ترین نمونه ٔ تمدن است، زیرا علاوه بر تأثیری که در توسعه ٔ تعلیم و تربیت میان همه ٔ طبقات دارد، متکفل نیازمندی های ضروری مستمندان است ودر نتیجه حتی یک تن سائل بکف و درمانده وجود ندارد.و رجوع به دایره المعارف اسلام، زاویه و رباط شود. || (اصطلاح هندسی) در علم هندسه، گوشه ای است که از رسیدن دو سر خط بهم پیدا میشود. (فرهنگ نظام). بیرونی آرد: سپری شدن سطح بود و رسیدن او بنقطه ای که گرد بر گرد او دو خط باشد یک با دیگر پیوسته نه بر راستی. (التفهیم بیرونی ص 7). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: هرگاه دو خط بدون این که یکی شوند در نقطه ای از سطح تلاقی کنند هیئتی انحدابی در آن نقطه (میان دو خط) عارض شود و آن زاویه است. بنابراین تعریف زاویه از کیفیات مخصوص به کمیات، حاصل در کمیات، است. برخی نیز آن را از مقوله ٔ کم دانسته اند و صاحب تذکره بر طبق همین مبنی، در تعریف زاویه گوید: زاویه سطحی است که دو خط محیط بدانند و در نقطه ای از آن تلاقی می کنند و برخی آن را از مقوله ٔ اضافه دانند و از این رو است که اقلیدس گوید: زاویه، تماس دو خط است بدون یکی شدن. اتحاد. و بطلان این تعریف آشکارا است، زیرا تماس را نمیتوان به کوچکی و بزرگی توصیف کرد بر خلاف زاویه. برخی نیز آن را از مقوله ٔ وضع و برخی دیگر، امری عدمی دانسته و گفته اند زاویه منتهی شدن دو خط است در یک نقطه ٔ مشترک میان دو خط محیط. بنابراین، بر طبق آنچه در شرح مواقف در مبحث کیفیات مختص بکمیات آمده زاویه به پنج گونه، تعریف شده است.
و زاویه در هر یک از علوم بمعنی خاصی متخذ از معنی مصطلح در هندسه بکار میرود.
- زاویه ٔ آکرمیه، زاویه ٔ حادث میان نوک استخوان بازو و ترقوه. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ آلفا، زاویه ٔ حادث از تقاطع خط بصری و خط محور بصر. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ ارتفاع. رجوع به زاویه ٔ نظر و شود.
- زاویه ٔ انعکاس، زاویه ٔحادث از انعکاس نور. (از دائره المعارف بستانی). || زاویه ٔ حاصل از بالا رفتن و فرود آمدن جسمی در فضا. (از دائره المعارف بستانی).
- زاویه ٔ انفتاح، آن است که میان دو خطی که از بوره عدسه بسوی دو طرف قطر آن ممتد است حادث میشود. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه انکسار، زاویه ای است حادث از تقاطع شعاع منکسر با خط عمودی واقع بر سطح کاسر. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ بصری، زاویه ٔ واقع میان دو خطی که از نقطه ٔ ابصار در شبکیه ٔ چشم بطرف جسم مرئی امتداد دارد. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ تکسیر، زاویه ٔ واقع میان دو سطح شکننده ٔ نور در یک منشور. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ تماس، زاویه ای است حاصل از حرکت جسمی بر یک سطح در نقطه ٔ تماس آن دو (زیرا دو خط فرضی در نقطه ٔ تماس تقاطع میکنند). (از دائره المعارف بستانی).
- زاویه ٔ چهره، بر طبق طریقه ٔ کامپر هنرمند هلندی در قرن 18 عبارت است از زاویه ٔ تلاقی دو خط که یکی از خار بینی و مجرای گوش خارجی میگذرد و دیگری از دندانهای ثنایا و برآمدگی میانی پیشانی عبور کند. این زاویه در انسان (نژاد قفقاز) 70 الی 80 درجه و در نژاد زرد 75 و در نژاد سیاه 60 تا 70 گری 31 و سک 35 درجه است و میتوان گفت که زاویه ٔ چهره هرگز به 90 درجه نمیرسد. قدماء سرهای پهلوانان ایده آل را طوری ساخته اند که زاویه ٔ چهره از 90 درجه هم تجاوز نموده. (کالبدشناسی هنری ص 162).
- زاویه ٔ حد فاصل، زاویه ای است واقع در میان یک خط عمودی و شعاع نوری که ازوسط جسمی لطیف عبور کند بر جسمی سخت تر از آن می تابدو منکسر شود. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ حمل، آن است که از تقابل دو محور زند و ساعد و در نقطه ٔ فرد ساعد حادث شود. (معجم انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ خنجری، زاویه ٔ حادث در دو طرف شکافی که بوسیله ٔ خنجر ایجاد میشود. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ سرین، برآمدگی حرقفی در ساختمان زاویه ٔ سرین شرکت میکند. (کالبدشناسی هنری تألیف نعمهاﷲ کیهانی ص 172). و رجوع به حرقفه شود.
- زاویه ٔ ضلعی، زاویه ٔ واقع میان دو ضلع کاذب متقابل نزدیک سینه. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عانه، زاویه ٔ میان دو استخوان عانه. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عجز، زاویه میان عجر و فقرات قطنی سفلی. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عقد عانی. رجوع به زاویه ٔ عانه و زاویه ٔ قوس عانه شود.
- زاویه ٔ قلبی، کبدی، زاویه ای است حادث از تقابل حد افقی اصمیه ٔ کبد با حد عمودی اصمیه ٔقلب در مسافت پنجم طرف راست واقع در میان اضلاع. (ازمعجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ قوس عانه. رجوع به زاویه ٔ عانه شود.
- زاویه ٔ کشاله، خارهای خاصره یکی در خارج است موسوم بزاویه ٔ کشاله و دیگری در داخل است موسوم بزاویه ٔ کفل. (کالبدشناسی هنری ص 172). و رجوع به حرقفه و زاویه ٔ کفل شود.
- زاویه ٔ کفل، خار خاصره ای که در داخل قرار دارد (مقابل زاویه ٔ کشاله). این خار نسبت بخار طرف مقابل فوق العاده نزدیک است. (کالبدشناسی هنری ص 173). و رجوع به حرقفه و زاویه ٔ کشاله شود.
- زاویه ٔ متر، زاویه ای است حادث میان دو محور دیده هرگاه فاصله میان نقطه ٔ نظر، منظور با محل ناظر یک متر باشد. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ وجهیّه، آن است که نشان انحدار جبهه است. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ وحشی، زاویه حادث در گوشه ٔ چشم.
|| جامه و پلاس درویشان که همواره با خود دارند. بار و بنه ٔ درویشان: پس خانه ٔ جدا راست کردند از برای شیخ بوسعید تا وی زاویه در آنجا بنهاد و بخلوت در آنجا می بود. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 112). شیخ را دو اسب بود. یکی مرکب او بود و دیگری زاویه ٔشیخ را بار کردندی. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 114). پس دیگر روز که شیخ بوسعید برفت در خانقاه شیخ بوالحسن، جامه ها برچیدند و زاویه ها برداشتند در آن موضع که زاویه ٔ حسن مؤدب بود، در زیر جامه کاغذی یافتند چیزی در وی،... گفت این در زیر زاویه ٔ که بوده است ؟ گفتند در زیر زاویه ٔ حسن مؤدب. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 118). یک روز شیخ را ازار پای ضایع شد، صوفیان گفتند زاویه ها بجوییم و همگنان را بشوریم ابتدابدان پیر کردند که در خدمت شیخ نشسته بود... شیخ راچون چشم بر پیر افتاد فرمود که زاویه اش بکوی بیرون اندازید. زاویه ٔ آن پیر را به در خانقاه بیرون نهادند. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 197، 198). || در اصطلاح معماران، فضای کوچک بین سنگهای دیوار که زاویه ٔ قائمه داشته باشد. || در اصطلاح نجاران و معماران، مقیاسی است از چوب بشکل زاویه ٔ قائمه. (المنجد). || گونیا. (دزی، زوی).

زاویه. [ی َ] (اِخ) ده مرکزی دهستان زاویه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری شوش و 6هزارگزی خاور راه آهن تهران به اهواز. منطقه ٔ آن دشت، گرم سیر و مالاریائی و سکنه ٔ آن 300 تن لری و فارسی زبان اند. این ده دارای آب از رودخانه ٔ دز و محصول آن غلات، برنج وکنجد است. شغل اهالی آن زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفه ٔ عشایر لر می باشند. این آبادی به زاویه ٔ قلعه نو معروف است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). و رجوع به ماده ٔ بالا شود.


گوشه

گوشه. [ش َ / ش ِ] (اِ) کنار. (ناظم الاطباء). کران. کرانه.طرف. جانب. مقابل میان و وسط. جیزه. خُصم. سِقط. شَفا. عَروض. کُلته. نُبذه. (منتهی الارب):
یکی باغ پیش اندر آمد فراخ
برآورده از گوشه ٔ باغ کاخ.
فردوسی.
چون کشتی پر آتش و گرداندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن.
عسجدی.
کیانی نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشه ٔ آبگیر.
اسدی.
چون میان سرای برسیدم یافتم افشین را بر گوشه ٔ صدر نشسته. (تاریخ بیهقی).
ز گوشه منظر او بنگریدم
بزیر خویش دیدم چرخ گردان.
ناصرخسرو.
شاه تخم را به باغبان داد و گفت در گوشه ای بکار. (نوروزنامه). زاغ زنی را دید که پیرایه بر گوشه ٔ بام نهاده بود. (کلیله و دمنه).
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ٔ بامی که پریدیم پریدیم.
وحشی.
- ز گوشه به گوشه، از گوشه به گوشه. از کران تا کران. سرتاسر:
در فکند سرخ مل به رطل دو گوشه
روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه.
منوچهری.
- گوشه ٔ بالش، گوشه و کنار مسند. (برهان). کناره ٔ مسند. (آنندراج). کنار مسند. (ناظم الاطباء).
- گوشه ٔ صحرا، طرف صحرا. به ناحیتی دوردست از صحرا: درویشی مجرد به گوشه ٔ صحرائی نشسته بود. سعدی (گلستان).
|| جای دوردست. مکانی دور از ازدحام. خلوت جای:
آیم و چون گنج به گوشه ای بنشینم
پوست به یک ره برون کنم ز ستغفار.
فرخی.
از این قوم که من سخن خواهم گفت یک دو تن زنده اند و در گوشه ای افتاده. (تاریخ بیهقی).
گوشه ای از خلق و کنجی از جهان
بر همه گنج روان خواهم گزید.
خاقانی.
مردان جهان به گوشه ای زان رفتند
کامروز مخنثان جهان بگرفتند.
عطار.
آدم از جهل تست در گوشه
از چنان خرمن این چنین خوشه.
اوحدی (جام جم ص 244).
وقت است اگر چو سایه نشیند به گوشه ای
زان کافتاب بر سر دیوار دیدمش.
ابن یمین (دیوان ص 436).
- به گوشه بودن، برکنار بودن. دور بودن:
و گر موبدی گفت انوشه بدی
ز هر بد به هر سو به گوشه بدی.
فردوسی.
- به گوشه ٔ چشم نگریستن، اندک التفات کردن. اندک توجه کردن:
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه ٔ چشمی به ما نمی نگری.
حافظ.
رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- گوشه ٔ ابرو بلند کردن، در مقام بی دماغی باشد. (آنندراج):
در محفلی که گوشه ٔ ابرو کند بلند
گیرم ز رشک وسمه بر ابرو زند هلال.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- گوشه ٔ ابرو بلند شدن، در مقام بی دماغی باشد. (آنندراج):
کدام گوشه ٔ ابرو بلند شد یارب
که همچو قبله نما قبله گاه می لرزد.
صائب (از آنندراج).
- گوشه ٔ ابروترش کردن، خشمگین شدن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 142):
او کرده ترش گوشه ٔ ابرو ز سر خشم
من منتظرم آنکه چه دشنام برآید.
ابوشکور (از مجموعه مترادفات ص 143).
- گوشه ٔ ابرو جنبانیدن، اشاره کردن به گوشه ٔ ابرو. (آنندراج):
اگر برق تجلی گوشه ٔ ابرو بجنباند
که از راه کلیم اﷲ سنگ طور بردارد.
صائب (از آنندراج).
عطارد بشکند لوح تفاخر بر سر کیوان
به تحسین خطش گر گوشه ٔ ابرو بجنبانی.
طالب آملی (از آنندراج).
- گوشه ٔ ابروگره بستن، گوشه ٔ ابرو ترش کردن. خشمگین شدن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 242).
- گوشه ٔ ابرو نمودن، اشاره به گوشه ٔ ابرو کردن. (آنندراج).
- گوشه ٔ انزوا، کنج خلوت.
- گوشه ٔ باغی گرفتن، خلوت گرفتن. (آنندراج). خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). گوشه نشینی و خلوت گزیدن. (برهان). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 305 شود.
- گوشه ٔ بی کسی، کنج غربت. غریبی.
- گوشه ٔ جام شکسته، ماه نو. (برهان).و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 276 شود.
- گوشه ٔ چشم، کنج چشم. ملق. مجازاً کمترین نگاه. اندک توجه. غمزه:
گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست
گوشه ٔ چشمت بلای گوشه نشین است.
سعدی.
- گوشه ٔ چشم به کسی کردن، التفات کردن. (آنندراج). توجه کردن. به لطف نگریستن. نگریستن:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ٔ چشمی به ما کنند.
حافظ (از آنندراج).
بسته ای از جهانیان بر دل تنگ من دری
تا نکنم به هیچ کس گوشه ٔ چشم و خاطری.
سعدی (بدایع).
- گوشه ٔ چیزی، سر چیزی و نوک چیزی. (ناظم الاطباء). قَعبَل. (منتهی الارب). آن سوی چیز که نوکدار است. چون گوشه ٔ ابرو و گوشه ٔ چشم و جز آن:
نصرت از کوهه ٔ زینت نه فرودست و نه بر
دولت از گوشه ٔ تاجت نه فرازست و نه باز.
منوچهری.
- گوشه ٔ خاطر، اندک میل باطنی: مگر گوشه ٔ خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. (گلستان).
- گوشه ٔ دهن، کنج دهن. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 324 شود.
- گوشه ٔ عزلت، گوشه ٔ انزوا. خلوتگاه.
- گوشه ٔ کار، به اضافت و فک اضافت روی کار، مرادف چشمه ٔ کار. (آنندراج):
بود پیشه ام ناله سازی مفید
فغان چون کمان گوشه ٔ کار من.
مفید بلخی (از بهارعجم).
- گوشه کردن، کناره کردن. (ناظم الاطباء). کناره گیری کردن:
تا نبرد خوابت ازو، گوشه کن
اندکی از بهر عدم توشه کن.
نظامی.
- گوشه گرفتن، کناره گیری کردن. گوشه ای از خلق و جهان گزیدن:
گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست
گوشه ٔ چشمت بلای گوشه نشین است.
سعدی.
|| کنج و زاویه. (ناظم الاطباء). زاویه. (فرهنگستان): هر مثلث را سه گوشه است. (التفهیم). رجوع به زاویه شود.
- گوشه ٔ باز، زاویه ٔ منفرجه. (فرهنگستان).
- گوشه ٔ تند، زاویه ٔ حاده. (فرهنگستان).
- چارگوشه، دارای چهار زاویه و ضلع. چهارگوشه. مربع (در سطوح):
بدان چارگوشه خط اطلسی
برانگیخت اندازه ٔ هندسی.
نظامی.
رجوع به چهارگوشه شود.
|| (در احجام) چهار سوک. دارای چهار طرف. محدود به چهار سطح: این صندوق چهار گوشه است، مکعب شکل است.
- چهارگوشه، چارگوشه. دارای چهار زاویه.
- دوگوشه، دارای دو زاویه و بعد. دو سوک.
- || دارای دو لبه. (در ظرف و جای مایع):
درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه
روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه.
منوچهری.
- سه گوشه (در سطوح)، دارای سه زاویه. سه سوک. مثلث.
- || دارای سه طرف. محدود به سه سطح (در احجام).
- || دارای سه بعد (درظروف و جای مایع). هم گوشه، هم سطح. دارای گوشه ٔ واحد. مشترک.
|| طرف. سو:
ز کشته چو دریای خون شد زمین
به هر گوشه ای مانده اسبی بزین.
فردوسی.
این بر این گوشه همی گوید: کای شاعر! گیر
وآن بر آن گوشه همی گوید:کای زائر! دار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 100).
بیوراسب که او را ضحاک خوانند از گوشه ای درآمد... (نوروزنامه).
هرکسی در گوشه ای دم می زند
لیک چون عیسی دمی کم میزند.
عطار.
|| قطعه. ناحیت. ولایت:
ز گیتی یکی گوشه او را دهم
سپاسی به دادن برو برنهم.
فردوسی.
نامه ای نوشت و از کشور او گوشه ای بخواست که آنجا آرام سازد. (مجمل التواریخ).
- گوشه ٔ زمین، ناحیه ای از زمین. (از ناظم الاطباء). بخشی از زمین.
|| اندکی از کناره ای. بخشی خرد. باریکه. لب و لبه. قسمتی اندک:
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند گوشه ٔ ماه.
کسائی.
و یا چو گوشه ٔ دینار جعفری بمثل
که کرده باشد صراف ازو به گاز جدا.
؟
- جگرگوشه، گوشه ٔ جگر.
- || مجازاً به معنی فرزند:
پدرکه چون تو جگرگوشه از خدا می خواست
خبر نداشت که دیگر چه فتنه می زاید.
سعدی.
- گوشه ٔ چیزی شکستن، خم دادن گوشه ٔ آن را چون کلاه و دستار ونقاب و فرد و مانند آن. (آنندراج):
کدام زهره جبین گوشه ٔ نقاب شکست
که رعشه ساغر زرین آفتاب شکست.
صائب (از آنندراج).
نیست در طالع دل بی حاصل ما را قبول
کیست صائب گوشه ٔ این فرد باطل بشکند.
صائب (از آنندراج).
- || جدا کردن قسمتی از کناره ٔ چیزی: گوشه ٔ بشقاب را شکست یعنی بخش کوچکی از لبه ٔ بشقاب را شکست و جدا ساخت.
|| حلقه. در قدیم پیرامون سفره حلقه ها یا مادگی داشته که بر آن رشته می گذرانیدند و چون جمع کردن سفره می خواستند آن رشته را می کشیدند حلقه ها بهم پیوسته و سفره فراهم می آمد. (یادداشت مؤلف):
نهادند یک خانه خوانهای ساج
همه گوشه اش زر و پیکر ز عاج.
فردوسی.
- گوشه ٔ زنجیر، حلقه ٔ زنجیر. (آنندراج) (غیاث):
نی همین مجنون نظربند است در دامان دشت
عشق در هر گوشه ٔ زنجیر دارد شیرها.
صائب (از آنندراج).
خستگان از بس که می ریزند در زندان عشق
هر زمان در گوشه ٔ زنجیر شیون می شود.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج).
|| دندانه ای در سر کمان که زه را به دور آن می پیچند. (ناظم الاطباء). دو سر کمان. نزدیک به دو انتهای کمان:
ز پیکان پولاد و تیر خدنگ
کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ.
فردوسی.
بر آهن ز چوب وسرو کرده کار
کمان دسته و گوشه عاجین نگار.
اسدی.
و چون بحقیقت نگاه کنی کمان سینه و دست مردم است یکی دست بازکشد و پشت دست بازخماند، سینه چون قبضه گاه، و بازو و ساعد، دو خانه، و دو دست، دو گوشه. (نوروزنامه).
- گوشه ٔ کمان، هر یک از دو قسمت نزدیک به دو سر کمان، راغ. خم گوشه ٔ کمان. (مهذب الاسماء). رجل القوس، گوشه ٔ برگشته ٔ زیرین کمان. یدالقوس، گوشه ٔ برگشته ٔ کمان. (منتهی الارب):
هر آن کمان که بجنباندش کس او بکشد
چنانکه سر بهم آرند گوشه های کمان.
عنصری.
چو مالد به زه گوشه های کمان
بمالد به کین گوش گشت زمان.
اسدی.
|| عروه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دسته ٔ آوند. (ناظم الاطباء). دسته. دستاویز. مقبض. اذن. گوشواره: کوب، کوزه ٔ بی گوشه. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). بوقال، کوزه ٔ بی گوشه. اسلق العود فی العروه؛ داخل کرد چوب را در گوشه ٔ کوزه و جز آن. مسمع؛ گوشه ٔ دلوو دسته ٔ سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابر باشد. (منتهی الارب). اسماع، گوشه کردن دلو. (تاج المصادر بیهقی). || بیماریی است در حوالی ناخن شبیه به داحس (عقربک) و یا خود داحس است. نام دردی که در گوشه ٔ ناخن پدید آید از گرد شدن ریم کم در آن و آن خفیف تر از عقربک است، فعل آن گوشه کردن است. (یادداشت مؤلف). داحوس. کژدمه. کژدمک. درد ناخن. ناخن پال. ناخن خواره. ناخن خوار. ناخن خور. داحس و رجوع به داحس شود. || کنایه. تعریض.
- گوشه زدن، بتعریض سخنی گفتن. حرفهای گوشه دار زدن. در حرف خود اشاره به مذمت کسی کردن. (فرهنگ نظام). کنایه زدن. رجوع به گوشه زدن شود.
|| گردنا. گوش. گردانک. رجوع به هریک از این کلمات شود. || دکمه. || گره. || رحم و زهدان. || در اصطلاح موسیقی، قسمتی از یک دستگاه.
- گوشه ٔ پنجگاه.
- گوشه ٔ سملی.
- گوشه ٔ سیخی.
- گوشه ٔ طرب انگیز.
- گوشه ٔ قرایی.
- گوشه ٔ مداین.
- گوشه ٔ نهیب.


زاویه نشین

زاویه نشین. [ی َ /ی ِ ن ِ] (نف مرکب) گوشه گیر. منزوی. زاویه گیر. رجوع به زاویه نشینی و زاویه گرفتن و انزوا و منزوی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گوشه گوشه

‎ دارای گوشه ها محدود بزوایا، از این گوشه بدان گوشه از ین طرف بان طرف.


زاویه

کنج و بیغوله، کنج و گوشه، کرانه

فرهنگ معین

زاویه

(اِ.) کنج، گوشه، کرانه، خانه، خلوتخانه ای در خانقاه مخصوص عبادتِ زاهدان، در ریاضی شکلی که از تقاطع دو خط یا دو سطح پدید آید، گوشه باز (فره)، گونیا، جامه و پلاس و باروبنه درویشان. [خوانش: (یِ) [ع. زاویه]]

فارسی به عربی

زاویه

زاویه


گوشه

دعابه، زاویه، زوایه، شحمه الاذن، عتله

کلمات بیگانه به فارسی

زاویه

گوشه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زاویه

گوشه

اصطلاحات سینمایی

زاویه

دوربین نسبت به سوژه سه زاویه می تواند داشته باشد

معادل ابجد

گوشه و زاویه

366

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری